
سیدای نسفی
شمارهٔ ۵۱۱
۱
نوخط من ز سفر تا به وطن آمدهای
سرمه چشمی و در دیده من آمدهای
۲
زلف شبرنگ تو دل برده ز سوداگر مشک
رفتهای جانب هند و ز ختن آمدهای
۳
قامت سرو خطت سبزه و رخسار تو گل
چشم بد دور که چون صحن چمن آمدهای
۴
در سر بادهکشان مغز پریشان شده است
تا تو در بزم من ای پستهدهن آمدهای
۵
ساکنان چمن از باغ گریزان شدهاند
بهر غارتگری سرو سمن آمدهای
۶
نافه را سرمه چشم سیهت سوخته است
زده آتش به غزالان ختن آمدهای
۷
کلبهام از رخت ای ماه چراغان شده است
تا به دل پرسی پروانه من آمدهای
۸
گفته بودی به تو پیمان روم و تازه کنم
بر سر عهد خود ای عهدشکن آمدهای
۹
طوطیان بر ورق آیینه تحریر کنند
سیدا همچو قلم تا به سخن آمدهای
تصاویر و صوت

نظرات