
سیدای نسفی
شمارهٔ ۵۲۱
۱
برده در پیری دل از دستم جوان تازهای
بنده خود را خدا دادست جان تازهای
۲
ابرو و مژگان شوخش کار یکدیگر کنند
ترکش او را بود تیر و کمان تازهای
۳
قمریان را طوف گردن فوطه زاری شده
آمده در بوستان سرو روان تازهای
۴
مینویسم هرشب از هجران او طومارها
میکنم هر روز انشا داستان تازهای
۵
با تو نو دل دادهام زینهار آرامم مده
میشود خوشدل کریم از میهمان تازهای
۶
از نی کلکم شکر ریزد به توصیف لبت
طوطیی این بوستان دارد زبان تازهای
۷
از لب من عمرها شد میچکد آب حیات
تا گرفته بوسهام کام از دهان تازهای
۸
چون نسیم امروز بیرون کرده از کنج قفس
بلبل ما را هوای آشیان تازهای
۹
بر سر دست تماشا جای داده سیدا
آمده این شاخ گل از بوستان تازهای
نظرات