سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۵۲۹

۱

مرا در بحر غم چون موج آب انداختی رفتی

به جسم لاغر من پیچ و تاب انداختی رفتی

۲

شتاب آلوده وقت صبحدم رخت سفر بستی

به جانم همچو سیماب اضطراب انداختی رفتی

۳

کرم فرموده احوالم نپرسیدی چه ظلم است این

هلاکم ساختی پا در رکاب انداختی رفتی

۴

به لب مهری زدی چون غنچه گلشن ز مهجوبی

به رخ از سایه مژگان نقاب انداختی رفتی

۵

ندارم بی تو ای کان ملاحت یک دم آرامی

به زخم من نمک همچون کباب انداختی رفتی

۶

مه من پرده های چشم خود فرش رهت کردم

به خونم شستی و در آفتاب انداختی رفتی

۷

به داغم مشک پاشیدی به خونم دست آلودی

به چشمم آتش افگندی در آب انداختی رفتی

۸

نهادی رو به راه و وعده باز آمدن کردن

مرا از انتظاری در عذاب انداختی رفتی

۹

به می آلوده کردی گوشه دامان عصمت را

کتان خویش را در ماهتاب انداختی رفتی

۱۰

برآوردی خط و بر هم زدی اجزای عالم را

نمودی روی و آتش در کتاب انداختی رفتی

۱۱

به سوی سیدای خویش کردی گوشه چشمی

به یک پیمانه می مست و خراب انداختی رفتی

تصاویر و صوت

نظرات