سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۵۳۴

۱

مرا تا کی دواند آرزوی دل به هر سویی

مبادا هیچ کس را در جهان فرزند بدخویی

۲

کمند آرزو در دست می گردم در این صحرا

تسلی می دهم خود را به نقش پای آهویی

۳

ز دیوار بدن از ضعف پیری متکا دارم

نمی گردم چو طفل صورت از پهلو به پهلویی

۴

تهیدست آمدم امروز در بازار خودبینان

خریداری نکرد آئینه ام را آدمی رویی

۵

تمنای ز پاافتادگان خم کرد پشتم را

خورم چون غنچه خون بینم سری را گر به زانویی

۶

ز چشم قبله همچون طاق کسری دور افتاده

نگه را کرده ام تا مارپیچ طاق ابرویی

۷

مسخر کرده بودم در جوانی نفس سرکش را

کمان کهنه ام را در برابر نیست بازویی

۸

دماغم خشک شد چون شانه از بوی پریشانی

کجا دست نسیم صبحدم واکرده گیسویی

۹

گدا از خوان ارباب کردم لب خشک می آید

بشوی ای آرزو دست از طمع نم نیست در جویی

۱۰

به پای لاله و گل روزگاری غنچه گردیدم

بزدم از گلستان جهان ای سیدا بویی

تصاویر و صوت

نظرات