
سیدای نسفی
شمارهٔ ۵۴۲
۱
شمع بزمی و چو یوسف به نظر میآیی
از کدام انجمن ای جان پدر می آیی
۲
نیست مرغان چمن را خبر از آمدنت
بس که چون بوی گل و باد سحر میآیی
۳
سرو چون سایه نفس سوخته در دنبالت
از کجا برزده دامن به کمر میآیی
۴
چهره افروخته پوشیده قبای گل نار
بر سر سوختگان همچو شرر میآیی
۵
هر کجا جلوه کنی سبز شود شاخ نبات
همچو طوطی مگر از کان شکر میآیی
۶
پی نبردست کسی جای تو شبها به کجاست
می روی شام چو خورشید و سحر میآیی
۷
تشنه گان را ز لب خود دم آبی ندهی
گرچه سیرابتر از لعل و گهر میآیی
۸
شبنم از روی تو می ریزد و گل می روید
از کدامین چمن ای غنچهٔ تر میآیی
۹
سیدا پیکر خود فرش رهت ساخته است
بامیدی که تو از خانه به در میآیی
نظرات