
سیدای نسفی
شمارهٔ ۵۵۵
۱
به خواب آمد مرا لیلی وشی چون سرو موزونی
شدم بیدار هر مو بر سرم شد بید مجنونی
۲
می گل پیرهن را با توجه شیر می سازم
ز قرص ماهتاب آورده ام بر دست صابونی
۳
کجا می می کشیدی ای مه عاشق نواز من
که می آمد به گوشم تا سحر آواز قانونی
۴
ز سودایت من دیوانه در هر خانه می رفتم
به چشمم می درآمد صورت لیلی و مجنونی
۵
نمی بینند مهر و ماه و زهره روی آزادی
مقید کرده اند امروز هر یک را به گردونی
۶
گدا از مجلس دریا دلان لب خشک می آید
به چشم او شده هر قطره آبی چشمه خونی
۷
به کف تسبیح زاهد عقده همیان زر باشد
بود مسواک او بر سر کلید گنج قارونی
۸
ز احوال خراب سیدای خود چه می پرسی
بود فرهاد در کوهی و مجنونی به هامونی
نظرات