سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۶۳

۱

غبار گرد بادم توتیای چشم اخترها

پریشان کرد صحرای جنونم مغز در سرها

۲

ز خون تشنگان میخانه دشت کربلا باشد

چو سرهای شهیدان خاک می لیسند ساغرها

۳

نباشد بهره از اموال خود دنیاپرستان را

صدف را تر نمی گردد گلو از آب گوهرها

۴

نشان از کعبه مقصود دهد انگشت مکتوبم

شکسته در تلاش نامه ام بال کبوترها

۵

ز چشمم بسته رخت هستی خود خواب آسایش

کف پهلوی من سیلی زند بر روی بسترها

۶

به عالم کار می سازند اهل جود سایل را

همین آواز می آید به گوش از حلقه درها

۷

منه در زیر گردون سیدا پهلوی راحت را

چه آساید کسی در سایه این کهنه منظرها

تصاویر و صوت

نظرات