سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۶۶

۱

به شمع بزم امشب عرض کردم خامه خود را

به بازوی پر پروانه بستم نامه خود را

۲

چو گل در قلزم خون زد مرا سودای عریانی

به شاخ شعله آخر پهن کردم جامه خود را

۳

درین گلشن دماغم خشک شد از بوی نومیدی

کشیدم در گریبان غنچه آسا شامه خود را

۴

یکی بهر خدا ننهاده یی بر خاک پیشانی

بزن ای زاهد اکنون بر زمین عمامه خود را

۵

چو شمع ای سیدا از هستی خود چشم پوشیدم

به یک مژگان زدن بر هم زدم هنگامه خود را

تصاویر و صوت

نظرات