
سیدای نسفی
شمارهٔ ۶۹
۱
در آغوشم چو میآیی میان بهر خدا بگشا
گره از کار من تا وا شد بند قبا بگشا
۲
متاع خویش نتوان کرد پنهان از خریداران
دکان رنگ و بو ای غنچه در پیش صبا بگشا
۳
مکن کوتاه دامان کرم از دست محتاجان
گره از کیسه زر وا کن و چشم گدا بگشا
۴
لب بربسته گردد سد راه رزق بر سایل
دهان خویش را بهر طلب چون آسیا بگشا
۵
ز خود بیرون شود پیوند هستی را شکستی ده
میان خویش را چون نی برویی بوریا بگشا
۶
دم صبح است ای ساقی در میخانه را واکن
بروی دردمندان رخنه دارالشفا بگشا
۷
مکن در نوبهاران پیشه خود غنچه خسبی را
برو در باغ چون گل سینه بر کسب هوا بگشا
۸
نگه را گل به دامن از بهار صبح پیری کن
چو شبنم چشم خود وقت سحر ای سیدا بگشا
نظرات