
سیدای نسفی
شمارهٔ ۹
۱
غنچه خسبی باشد از سیر چمن آئین ما
بر سر ما بس بود شاخ گل بالین ما
۲
پای خواب آلود ما در زیر دامن سرمه گشت
کوه در فریاد شد چون کبک از تمکین ما
۳
عکس ما آئینه ها را کرد باغ دلگشا
می توان گلدسته بست از جبهه بی چین ما
۴
متکای ما کف دست است و خصم ما هنوز
سنگ بر سر می زند از حسرت بالین ما
۵
از نوای نغز وا شد در بروی باغبان
حلقه گوشی نشد افسانه رنگین ما
۶
دست خود از بحر احسان کریمان بسته ایم
چشمه آب حیات ما دل خونین ما
۷
سیدا از بس که فکر ما بلند افتاده است
پیش پای خود نبیند خصم کوته بین ما
تصاویر و صوت

نظرات