سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۱۴

۱

رخ چو برگ گل و قد دلربا داری

به چشم هر که نهی پای خویش جا داری

۲

به غیر ما به همه کس سر وفا داری

چه حالتست که با ما سر جفا داری

چه موجب است که خود را ز ما جدا داری

۴

قسم به ذات تو ای نونهال باغ حیا

مراست کوی تو بهتر ز جنت المأوا

۵

نمی کنی نظری سوی ما به استغنا

چه کرده ام چه شنیدی چه دیده ای از ما

که جان من هدف ناوک بلا داری

۷

شکفته غنچه داغم به یاد مرهم تو

نشسته در ته تیغم ز ابروی خم تو

۸

به حال مرگ فتادم ز پرسش کم تو

رو مدار جوانی بمیرد از غم تو

تو هم جوانی و از خود امیدها داری

۱۰

خمیده قامتم از بار غصه چون مه نو

به خان و مان من آتش فگنده شد مرو

۱۱

دمی ز روی مروت حدیث من بشنو

ز یک سخن که رقیبم بگفت رنجه مشو

که این ز شرط کرم باشد و وفاداری

۱۳

تو را همیشه بود قتل سیدا مقصود

نهاده غمزه به دست تو تیغ زهرآلود

۱۴

اگر چه می شوی این دم ز مرگ ناخشنود

چنین مکن که پشیمان شوی ندارد سود

که با عراقی مسکین سر جفا داری

تصاویر و صوت

دیوان سیدای نسفی به تصحیح و تعلیق حسن رهبری - میر عابد سیدای نسفی - تصویر ۴۴۰

نظرات