
نیر تبریزی
شمارهٔ ۱۰
۱
از حد گذشت جلوه فروهل نقاب را
زین تیره روز تر مپسند آفتاب را
۲
معذورمی ایصنم همه گر تندی است وجور
مستی و از خطا نشناسی صواب را
۳
میگفت دل چو میزدمش بوسه بر دهان
باید کشید تلخی این شکر اب را
۴
تا شست چشم مست تو تیر و کمان گرفت
از چشم فتنه برد تمنای خواب را
۵
گفتم میانه دولت چیست گفت هیچ
ای من ببوسم آن لب شیرین جواب را
۶
بردی چو هوش من ز سر ایدوست دستگیر
دانی که اختیار نباشد خراب را
۷
هرگز درم درآید و پندارمش که اوست
چون تشنه ای که آب شمارد سراب را
۸
رشگ آیدم که افتد از او سایه بر زمین
ای آسمان دریچه به بند آفتاب را
۹
زاهد ز ذوق حور برقص است و در نماز
دیگر مگو که عشق نباشد دواب را
۱۰
نیر شکیب از او بتغافل توان نمود
از یاد تشنه گر بتوان برد آب را
نظرات