
نیر تبریزی
شمارهٔ ۱۰۴
۱
گر مساعد شود آن طرۀ عنبر شکنم
چندگاهی ز جنون رخت بصحرا فکنم
۲
باش یکدم که کنم پیرهن شوق قبا
ایکمانکش که زنی ناوک مژگان بتنم
۳
خار راهیست که اندر طلبت رفته بپا
هر سو موی که سر داده برون از بدنم
۴
ز تماشای منگر حسد آید بجمال
پرده بردار که من بی خبر از خویشتنم
۵
شعلۀ عشق در آویخت بفانوس خیال
خنک آنروزکه سر بر کند از پیرهنم
۶
منکه تا دوش هم آغوش تو بودم شب و روز
گرم امروز به بینی نشناسی که منم
۷
چون ننالم که بزنجیر سر زلف توام
روز شد شام و بیاد آمده عهد وطنم
۸
تا خیال توام از دیده بجائی نرود
همه شب تا بسحرگه مژه بر هم نزنم
۹
لب او بر لب بیگانه و من درغم او
شهرۀ شهری و شیرین بخیالی دهنم
۱۰
شور شیرین دهنان کوه گران بگذارد
نیرّا خیره ز سنگین دلی کوهکنم
نظرات