
نیر تبریزی
شمارهٔ ۱۰۸
۱
می بنالم که بسر وقت رسد صیادم
نه من از تنگی دام است که در فریادم
۲
سیر شد زینچمن سبز دل ناشادم
کاش میکرد بخود روی قفس صیادم
۳
تیر کز شست بشد باز نیاید بکمان
پند پیران چکنم من که دل از کف دادم
۴
کشت دور فلک از منت تعمیر مرا
خنک آنروز که سیلی برد از بنیادم
۵
من که از خلد برین دل نگران بستم بار
تا سر کوی تو دیدم همه رفت از یادم
۶
خواجه دشوار پسند است و مرا روی سیاه
ترسم از بندگی خویش کنم آزادم
۷
چشم بر صورت منظور نه صوت و نه سخن
عشق در حکمت اشراق نمود استادم
۸
گله از آدم خاکی نه طریق ادبست
گرچه آورد در این دیر خراب آبادم
۹
لطف سلطان ازل خواست که از سجدۀ خاک
بار این نخوت بیهوده دهد بر بادم
۱۰
نخورم غم که برد بار بد انگلشن قدس
علت نخوت و مستی چو ز سر بنهادم
۱۱
نیرّ ابن نامه بدیوان عمل نتوان برد
آه اگر لطف شهنشه نکند امدادم
۱۲
وارث ساقی کوثر شه مهر افسر طوس
آنکه با داغ غلامیش ز مادر زادم
نظرات