نیر تبریزی

نیر تبریزی

شمارهٔ ۱۱۰

۱

زنی چو آتش می ساقیا بخر من هوشم

چنان بزن که بمحشر برند دوش بدوشم

۲

برو فقیه فریبم مده بوعدۀ فردا

مرا صبوح چه حاجت چو مست باده دوشم

۳

نه از حشیق چو صوفی در اهتمام عروجم

نه از دوگانه چو زاهد در انتظار سروشم

۴

رهین عهد لبی دلکشم که تا لب کوثر

لب پیاله نبوسم می دو ساله بنوشم

۵

بدور روی تو تا دیدم آندو زلف مسلسل

دگر حدیث حکیمان فرو نرفت بگوشم

۶

مگو خموش چرائی ز زخم خنجر قاتل

چنان جراحت منکر نزد که من بخروشم

۷

چه فتنۀ بود ندانم حریق آتش وصلت

که سوخت جان و زخاکستر هنوز بجوشم

۸

تو خود که روی نپوشی طریق عدل نباشد

ملامت من مسکین که سر عشق بپوشم

۹

گرم به تیغ زنی بر نگردم از تو که یوسف

برایگان نخریدم که رایگان بفروشم

۱۰

بگفتمش سخن مدعی ز گوش بدر کن

بخنده گفت تو دانی که من سخن ننیوشم

۱۱

هزار قصه شنیدم ز لولیان شکر لب

بجز حدیث دهانت نماند هیچ بگوشم

۱۲

بکو بشحنه سر راه من بلاوه نگیرد

که نیست طاقت رفتن ز کوی باده فروشم

۱۳

چه حاجت است که نیرّ حدیث دل بتو گرید

قیاس آتش سودا توان گرفت ز جوشم

تصاویر و صوت

نظرات