
نیر تبریزی
شمارهٔ ۱۱۹
۱
ای غلام بر سیمین تو زرین کمران
خاکسار کف پای تو سر تا جوران
۲
بکدامین طرف آرم بتماشای تو روی
اینهمه جلوۀ روی تو کران تا بکران
۳
دست امید مکن کونهم از حلقۀ زلف
که دراز است ره عشق و من از نو سفران
۴
جای عذر است چگویم بتو ای ناصح پیر
که نداری جز از عشوۀ شیرین پسران
۵
شیشۀ دردکشان میشکنی زاهد باش
تا بدیوان خرابات رسم جامه دران
۶
می نگفتم مده ایدیده که خونگیر شوی
دامن دل بکف غمزّ بیداد گران
۷
دل زآرایش سجاده کشان گشت ملول
ایخوشا خرقۀ آلودۀ شوریده سران
۸
پایۀ همت منظور بلند است دریغ
کانصفا نیست در آئینۀ کوته نظران
۹
واعظانرا سر خود خواهی اگر درد نداشت
بالله ار سینه زدی اینهمه سنک دگران
۱۰
جلوۀ تا دهمت جان ز سبکروحی شوق
سر بزیر قدم و دیده برویت نگران
۱۱
کفر رندان نظر باز حدیثی است قدیم
نیرّا تازه کن ایمان ز لب سیمیران
نظرات