نیر تبریزی

نیر تبریزی

شمارهٔ ۱۳

۱

بی می نتوان برد به‌سر فصل خزان را

ساقی بده آن جام پر از خون رزان را

۲

ترسم که کند فاش دگر راز نهان را

از دیده که می‌ریزدم این اشک روان را

۳

از پیر و جوان برده دل آن ترک جفاجو

تا عیب نگیرد پدر پیر جوان را

۴

گر باد خزان خون رزان ریخت به گلزار

بر خون رزان ده ثمن برگ خزان را

۵

بگرفت دل از صحبت زُهاد سبک‌مغز

یاران به من آید مر آن رطل گران را

۶

صحن چمن از چیست زر اندوه وگرنه

خاصیت اکسیر بود باد وزان را

تصاویر و صوت

نظرات