
نیر تبریزی
شمارهٔ ۲۰
۱
زینهار ایدل از آن غمزه که شمشیر بدست است
باحذر باش که از مست کسی طرف نبستهست
۲
کس چه سان از تو برد جان که زدنباله حشمت
حشم ناز و فنون تا نگری دست بدست است
۳
کام من از تو همین بس که بپای تو نهم سر
که مرا پایه ز اندازه بالای تو پست است
۴
نیست از پیچش موی تو مرا روی رهائی
کاین بلائی است ، که پابندِ من از روزِ الست است
۵
پاس خوددار که در عهد تو هر خون که بریزد
مردم از چشم تو بیند که خطا شیوه مست است
۶
اینهمه حلقه و چین و گره و بند چه حاجت
هرچه خواهی بکن ایزلف کست دست نبسته است
۷
همه شب می نبرد خواب زاندیشه جهانرا
کآخر اینفتنه که برخواست کیش رأی نشست است
۸
لَوحَش الله ، که نگاهِ کژَت از گوشهء ابرو،
راست چون تیر کماندار رها کرده و شست است
۹
نیر آخر کشدم غیرت آنخال که دانم
خفته در کنج لبش چون مگس قندپرست است
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی