
نیر تبریزی
شمارهٔ ۲۴
۱
زلف سرکش بین که پروای پریشانیش نیست
میدهد دلها بباد و چین به پیشانیش نیست
۲
گشت زارم ای مسلمانان بفریادم رسید
چشم کافر دل که بوئی از مسلمانیش نیست
۳
عقل رفت ار صبر بر غارت رود نبود شگفت
امن معدوم است در ملکی که سلطانیش نیست
۴
کشتی ابرو خال کشتیبان و گیسو بادبان
دل مسافر حسن دریائی که پایانیش نیست
۵
عشق سلطان قوی دل ناتوانی پس ضعیف
سرگرانیهای او دردی که درمانیش نیست
۶
صد هزاران دل بتاری بسته جولان میدهد
بابلی چشمی که در سحر و فسون ثانیش نیست
۷
سست پیمان است و با اغیار نارد سر وفا
گرچه این هم نیز دور از سست پیمانیش نیست
۸
چونکه جانان میرود ایجان تو هم بر بند رخت
بار دوش تن بود جانی که جانانیش نیست
۹
حسن آنسوتر گذشته است از سخندانی ترا
ورنه نیر اعتراضی در سخندانیش نیست
نظرات