نیر تبریزی

نیر تبریزی

شمارهٔ ۴۳

۱

مگو جان بی سبب بر گردن از مویت رسن دارد

دلی گم کرده امیدی بر آن چاه ذقن دارد

۲

سرآمد عمر دل در چین زلفش همچنان باقی

غریب آری بشهری گر رود دل در وطن دارد

۳

یمین الله بر این گر تن دهد پیراهن نازش

توان گفتن که صد یوسف درون پیرهن دارد

۴

گر از من سرگران دارد نگار گلرخم شاید

ز سوی زلف پرچین نسبتی با نسترن دارد

۵

بناز ای کوه غم کز تیشه آهم سمر گشتی

که اینصیت و صدا را بیستون از کوهکن دارد

۶

ندارد شهر سنگی در خور دیوانه عشقش

بطفلان گو دل شیدا سر دشت و دمن دارد

۷

نه مرداست آنکه از دست غمت چون پیرزن نالد

که گر زخمی بدل دارد زشست تیر زن دارد

۸

قدشرا باغبان گر نارون گفتم مرنج از من

که منتها بر این گر سرنهد بر نارون دارد

۹

الا ای شوخ فرزانه مزن آنموی را شانه

که صد زنجیر دیوانه بهرچین و شکن دارد

۱۰

دلا بکر سخن در گور کن کاینچارگان مادر

زنو زادن سترون گشت و هفت آباء عنن دارد

۱۱

چو ققنس سوزد ار بر خود عجب نبود بسی نیر

وزین الحان گوناگون که در دل طبع من دارد

تصاویر و صوت

نظرات