
نیر تبریزی
شمارهٔ ۶
۱
نفس بازپسین است ز هجرت جان را
مژده ای بخت که شد عمر به سر هجران را
۲
طاقت باج غمش در دل ویرانه نماند
باز هشتم بوی این دهکده ویران را
۳
محترم دار غم ای دل که خداوند کرم
گرچه کافر بود اکرام کند مهمان را
۴
تندم از سر گذرد غافل و من غرق نگاه
نیست از تلوسه غرقه خبر طوفان را
۵
دل شد از معتکف گوشه ابرو چه عجب
کنج محراب بود بیسر و بیسامان را
۶
به نوک تیمار غباری کند از زلف تو چشم
دم به دم تر کند از اشک پر مژگان را
۷
به خدنگم چو زنی سخت بکش بال کمان
ترسم آن سو گذرد پر ز هدف پیکان را
۸
دست بر گردن جانان من و خلقی نگران
کو ندیدند مگر هیچ ببر چوگان را
۹
کوس تسلیم فرو کوب که ویران افتد
نیر آن ملک که گردن ننهد سلطان را
نظرات