
نیر تبریزی
شمارهٔ ۸۲
۱
این خودسری که زلف تو ای دلربا کند
با روزگار غمزدگان تا چهها کند
۲
زلف از کنار چاه زنخدان مگیر باز
بگذار دستگیری افتادهها کند
۳
گشتم اسیر غمزۀ طفلی که صید دل
هر لحظه دست گیردو بازش رها کند
۴
مست است کرده ناوک مژگان بسینه راست
ای دل بهوش باش که ترسم خطا کند
۵
افتاده زاهدان به هم از بخل یکدگر
ساقی کجاست کاو در میخانه وا کند
۶
عاشق هزار جان به لب آرد ز انتظار
تا لعل دلکش تو به عهدی وفا کند
۷
من جانسپار و غمزهٔ شوخ تو جانستان
ناصح در این میانه فضولی چرا کند
۸
نیرّ تطاولی که به بیگانه کس نکرد
چشمان مست او همه با آشنا کند
نظرات