
نیر تبریزی
شمارهٔ ۸۳
۱
تا سر کار تو با خانۀ خمار افتاد
راز سر بستۀ ما بر سر بازار افتاد
۲
بسر زلف تو آویخت دل ازچاه زنخ
کار زندانی عشقت بسر دار افتاد
۳
دل ز سر حلقۀ زلفت نبرد راه بجای
همچو آن نقطه که اندر کف پرکار افتاد
۴
ای پسر تا به کِی آن روی ، نهان در خَمِ زلف،
پرده بگشا که مرا پرده ز اسرار افتاد
۵
غالباً ره نبرد عاشق صادق سوی وصل
اندرین کار مرا تجربه بسیار افتاد
۶
دل دیوانه که شد واله آن نرگس مست
هوشیاریست که با مردم خمار افتاد
۷
سخنت گرچه لطیف است سرا پا نیرّ
لب فروبند که در قافیه تکرار افتاد
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی