
نیر تبریزی
شمارهٔ ۸۵
۱
یارب آنخال که ما را شد از او روز سیاه
ببلای خم زلف تو گرفتار آید
۲
دم جان بخش مسیحاست سحرخیزانرا
شعلۀ آه که از سینۀ افکار آید
۳
زلفت ار برد بیغما دل شهری چه عجب
هر چه گویند از آنرهزن طرّار آید
۴
ایدل غمزده خوابی که شب از نیمه گذشت
وقت آنست که همسایه زنهار آید
۵
واعظانرا رسد از زمزمۀ عشق بگوش
سیحه درهم گسلد مست ببازار آید
۶
اینکه بیمار غمت کرد ز دوری نیرّ
دل قوی دار که خود نیز پرستار آید
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی