
نیر تبریزی
شمارهٔ ۹۶
۱
عاشق که رنج عشق نداند ز راحتش
گو باز گیر رحل اقامت ز ساعتش
۲
گفتم قیامت است چو برخاست قامتش
غافل که تن بر این ندهد استقامتش
۳
انصاف بر چنین قد دلجوی نازنین
زیبد که بار ناز کشی تا قیامتش
۴
ای باد کاشیانۀ زلفش بهم زدی
باری خبر ده از دل ما و سلامتش
۵
زاهد که بیگناه رود بر در کریم
ترسم بحشر سود نه بخشد ندامتش
۶
ایدل بیا که خون تو کز وی نشان نبود
در چشم او معاینه بینم علامتش
۷
مجنون که رو بجانب دشت جنون نهاد
چون ما نبود طاقت سنگ ملامتش
۸
گو آسمان نواله بدون همتان دهد
ما را نیاز نیست بخوان کرامتش
۹
نیرّ ملول شد دل تنگ از هوای ری
آمد بناله بختی صبر از اقامتش
۱۰
هین رو ببارگاه شهنشاه طوس نه
و اهل بخاک ری همه سود و غرامتش
۱۱
آنشاه تاجدار که شاهان روزگار
سایند سر بپای سریر اقامتش
۱۲
تا سرو قامتش بسرت سایه میکند
سرباز سایپای و بکش بار قامتش
نظرات