
نیر تبریزی
بخش ۸ - زبانحال از قول حضرت ابی عبدالله در قتلگاه است
۱
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
۲
پیرهن گو همه پر باش ز پیکان بلا
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
۳
باش یکدم که کنم پیرهن شوق قبا
ایکمان کش که زنی ناوک پیکان به تنم
۴
عشق را روز بهار است کجا شد رضوان
تا برد لاله بدامن سوی خلد از چمنم
۵
روز عهد است بکش اسپرم ایعقل ز پیش
تا تصور نکند خصم که پیمان شکنم
۶
می نیاید بکمن راست تن کشتۀ عشق
خصم دون بیهده گو باز ندوزد کفنم
۷
هانفم میدهد از غیب ندا شمر کجاست
گوشتابی که بیاد آمده عهد کهنم
۸
سخت دلتنک شدم همتی ایشهپر تیر
بشکن ایندام بکش باز بسوی وطنم
۹
دایۀ عشق ز بس داد، مرا خون جگر
میدمد آبلۀ زخم کنون از بدنم
۱۰
کوی مطلع چه عجب گر برم از فارس فارس
تا بمدح تو شها تیر شیرین سخنم
نظرات