
نیر تبریزی
شمارهٔ ۳۹
۱
ندیدم در وطن روی نشاط آخر سفر کردم
بحمدالله دری جُستم چو خود را دربهدر کردم
۲
غبار کعبهٔ مقصود تا کحلالبصر کردم
سراسر روی جانان بود بر هرسو نظر کردم
۳
ز اکسیر غمی شد زرد رخسارم بحمدالله
که تعمیر خرابیهای خود با خشت زر کردم
۴
دم مار است با زلف سیاه ای دل مکن بازی
علی الله اختیار خویش داری من خبر کردم
۵
ز چشم خویشتن رشک آیدم بر دیدن رویت
ز غیرت در نگاه اولین خونش هدر کردم
نظرات