حکیم نزاری

حکیم نزاری

بخش ۲ - حکایت

۱

غلام هنرمند زیرک ایاز

که بودی بدو چشم محمود باز

۲

درآمد به حضرت بر استاد پیش

نگهداشت چون بندگان راه خویش

۳

به رویش نظر کرد محمود و گفت

بیا تا بگویم حدیث نهفت

۴

چو نزدیکتر شد به رسم و به راه

بدو راز می گفت هر گونه شاه

۵

یکی کژدم از موزه تیز موش

همی زد برو نیش و می کرد نوش

۶

نجنبید یک ذرّه از جای خویش

سخن گوش می کرد و می خورد نیش

۷

چو شد آخرالامر پاسخ تمام

نگه کرد محمود سوی غلام

۸

به چشم فراست بدو بنگرید

در آثار رنگش تغیّر بدید

۹

بپرسید ازو شاه گردن فراز

در آورد سر بی توقّف ایاز

۱۰

ز حضرت درآمد به صحن سرای

کشیدش یکی موزه بیرون ز پای

۱۱

چنان بود ساقش ز آسیب نیش

که گفتی به یک بار گشتست ریش

۱۲

ز جرّاره ای چند نشتر بخورد

ادب بین که بر خویش ظاهر نکرد

۱۳

الا ای به گوهر حسیب و نسیب

غلامی ز اصل و نسب بی نصیب

۱۴

چنین داشت پاس خداوندگار

ترا نیزاگرنام باید بدار

تصاویر و صوت

نظرات