
حکیم نزاری
بخش ۴۱ - عروج و الهام
۱
به اوقات دیگر دل مستِ من
عنان بستدی مطلق از دستِ من
۲
چو از عالم تن برون رفتمی
چو مجنون به نجدِ جنون رفتمی
۳
شدی باز فکرم سوی سدره باز
نشستی بر ایوانِ کیوانِ راز
۴
چو از آشیان رفته باز آمدی
چو گنجینه مجموع راز آمدی
۵
بکاویدمی چشمهٔ وجد و حال
روان گشتی از چشمه آبِ زلال
۶
به الماس اندیشه دُر سفتمی
ز سرِّ ملایک سخن گفتمی
۷
ز بالا فرود آمدندی سروش
که برخوان و بنیوش بی چشم و گوش
۸
به هر حرف کاوردمی در بیان
هزارش معمّا بُدی در میان
۹
به لوح آن گهی باز گفتی قلم
نزاری بر اوراق کردی رقم
۱۰
اگر ازهر و مزهر آری به دست
شود روشنت تا برین گونه هست
تصاویر و صوت

نظرات