حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۰۱

۱

دوش برقع ز روی باز انداخت

گفت باید مرا به من بشناخت

۲

در خودی خودت بباید سوخت

با مراد منت بباید ساخت

۳

تا درو جان جان نزول کند

خانه باید ز خویشتن پرداخت

۴

سر تسلیم پیش گیر چو چنگ

متغیر مشو ز ضربِ نواخت

۵

ایمنش کرد و فارغ از دوزخ

آتش عشق هر که را بنواخت

۶

نکند اعتراض بر مجنون

هر که با عاقلان کند انداخت

۷

چون نزاری پیاده شو ز وجود

تا توانی بر آفرینش تاخت

تصاویر و صوت

نظرات