
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۰۱۱
۱
کس ندارد خبر از واقعهٔ مشکل من
حاصلی نیست ز اندیشهٔ بیحاصل من
۲
دشمنی نیست مرا از دل دیوانه بتر
هر زمان واقعه ای با سرم آرد دل من
۳
می کشد یارم و خشنودم ازیرا که مرا
طمعی نیست ز جان کندن بر باطل من
۴
این غزل گو بنمایید به صاحب فتوی
تا نخواهد به شریعت دیت از قاتل من
۵
می روم بی خبر از خویشتن و مشکل آنک
کس ندارد خبر از واقعه ی مشکل من
۶
بوی خون جگر سوخته آید تا حشر
از زمینی که در آن راه بود منزل من
۷
از که یاری طلبم در که گریزم چه کنم
جز غم دوست کسی نیست دگر قابل من
۸
هیچ دل در همه آفاق جهان از خوبان
طاقت جور نیارد که دل غافل من
۹
دشمن جان نزاری دل بی عافیت است
راست گویی دل من نیست ز آب گل من
تصاویر و صوت

نظرات