حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۰۱۶

۱

الغیاث ای دوستان از درد بی درمان من

خود نمی بخشاید آخر هیچ دل بر جان من

۲

هم عفا الله غم که گر صد مصلحت دارد دمی

نیست غایب هرگز از بیغوله احزان من

۳

عاقلان بر من ملامت می کنند آری ولیک

چون کنم با دل که کمتر می کند فرمان من

۴

مردم آگه نیست از تاویل روز رستخیز

من بگویم چیست آن شب های بی پایان من

۵

دل کبابی بود و اکنون خون شده در دامنم

می چکاند قطره قطره چشم خون افشان من

۶

تن حصیر نفت آلوده ست و آتش در میان

هم سر از جایی برآرد آتش پنهان من

۷

دوست میدارم که را آن را کز اول بسته اند

با شکنج حلقه های زلف او پیمان من

۸

بعد ازین دل در ضلالت می رود یعنی که شد

زلف او استغفرالله العظیم ایمان من

۹

دل به زاری خون شد و جانم به خواری می برد

بر نزاری رحمتی کن آخر ای جانان من

تصاویر و صوت

نظرات