حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۰۳۱

۱

خوش است آن دو چشمِ مخمور و خوش آن دو زلفِ مشکین

خوش است آن لبان باریک و خوش آن دهانِ شیرین

۲

خوش است آن بر و بنا گوش و میانِ طاق ابرو

خوش است آن بن دو بازو و سرو دو دستِ سیمین

۳

عجب از کسی بمانم که بدید و خواهد اکنون

که دگر جهان ببیند به دو دیده جهان‌بین

۴

به حیاتِ اهل معنی که تصوّرم نبندد

چو تو صوتی که باشد به نگارخانۀ چین

۵

به هر امتحان که خواهی بکن التماسِ خدمت

که گرم به کفر گویی که برو بگردم از دین

۶

به قیاس احتیاجم نبود به صورِ محشر

ز لحد برآورم سر چو تو بگذری به بالین

۷

تو اگر چه پادشاهی نظری به کِهتران کن

که بزرگ‌زادگان را هنرست شرطِ تمکین

۸

نه نزاری فضولی که به مرگ خود نمیری

به تو پیش ازین بگفتم پسِ کارِ خویش بنشین

۹

چو مگس دو دست بر سر بنشسته در برابر

که نمی‌دهند شکّر به تو شوربخت شیرین

تصاویر و صوت

نظرات