حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۰۳۴

۱

بی‌دوست این منم که به سر می‌برم چنین

جان می‌کنم به هرزه و خون می‌خورم چنین

۲

در تنگ‌نایِ غارتِ عشق اوفتاده‌ام

زین ورطۀ مخاطره کی بگذرم چنین

۳

امّیدِ واثق است که از لطفِ بی‌دریغ

در دستِ غم رها نکند داورم چنین

۴

هم لطفِ او کند مگر از روی مرحمت

دفعِ بلا که می‌گذرد بر سرم چنین

۵

هر روز دل به واقعه‌ ای مبتلا بود

مادام تا به چشمِ خرد بنگرم چنین

۶

دل می‌برند و هیچ غم من نمی‌خورند

افسون همی‌ کنندم و دم می‌خورم چنین

۷

مسکین نزاری از دلِ خود رأی در بلاست

دشمن به عزِّ و ناز چه می‌پرورم چنین

تصاویر و صوت

نظرات