
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۰۴۰
۱
بادِ صبا بر گرفت بویِ عرق چینِ تو
نافۀ مشکِ تتار نیفۀ پرچینِ تو
۲
کاش که من باد می تا چو صبا هر سحر
راه گذر یابمی بر سرِ بالین تو
۳
بادِ صبا نرمنرم گهگه از آن میوزد
تا ننشیند غبار بر گلِ نسرین تو
۴
غیرتِ سرو و سمن قامت و سیمای تو
رشکِ ختا و ختن نافۀ مشکینِ تو
۵
صفحه رویم شود از قطراتِ مژه
راست مرّصع چنانک خوشۀ پروینِ تو
۶
آفتِ عقل است و هوش غمزۀ خون ریزِ تو
راحت جان است و دل لعلِ دُر آگین تو
۷
بس که نویسند باز تجربه را عاشقان
از ورقِ روزگار مهرِ من و کینِ تو
۸
عاقبت از شورِ من هیچ نشد حاصلی
نیست نصیبم مگر از لبِ شیرینِ تو
۹
خونِ نزاری مریز تا به کی آخر ستیز
گرچه انصاف و داد نیست در آیینِ تو
تصاویر و صوت

نظرات