
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۰۵۶
۱
من به جان آمده ام راه سویِ جانان کو
سخت است دشوار طریقی ست رهی آسان کو
۲
کوره ی سینه پرِ آتشِ هجران دارم
درد دیرینه ی ما را دمِ آن درمان کو
۳
وصل خود عاقبت الامر به ما بازآید
مرد برخاستن قاعده ی هجران کو
۴
بر محبّت چه دلیلی ست فدا کردنِ جان
عید درکیشِ قدیم است ولی قربان کو
۵
هر کسی را به سرِ خود سر و سامانی هست
سر و سامانِ منِ بی سرو سامان کو
۶
من برانداختۀ عشقم و در باخته پاک
هر چه آن بودم خود هیچ نبودم آن کو
۷
ای نزاری مکن از عالمِ تسلیم غلوّ
گر مسلّم شده ای مرتبۀ سلمان کو
۸
در پریشانی اگر مجتمعی مردی مرد
استقامت ز کجا خاصه درین دوران کو
نظرات