حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۰۶

۱

تو را تا با تو باشد چون و چندت

نباشد راه درویشی پسندت

۲

بروتی بر جهان زن کین زبون گیر

ندارد جز برای ریشخندت

۳

دمی گر یا تو در سازد دگر دم

بسوزاند بر آتش چون سپندت

۴

قلندر‌وار اگر مردی برون بر

که خوی خواجگی از بن بکندت

۵

ز دست آرزو برخیز و بنشین

که دست آرزو شد پایبندت

۶

هوا در خانه ی شهوت کشیدت

طمع در کوی رسوایی فکندت

۷

ز خود گر ایمنی ره بی گزند است

در این ره هم ز خود باشد گزندت

۸

به نقد امروز بی خود شو که فردا

پشیمانی نباشد سودمندت

۹

نزاری با تو بر‌گفت آن چه دانست

پدر زین به نخواهد داد پندت

تصاویر و صوت

نظرات