حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۰۶۱

۱

کیست کآرد به من از دوست پیامی نا گاه

زنده گرداندم از رایحه ی روح الله

۲

گردِ پای و سرِ بی پای و سرم برگردد

تا ببیند سر و کارِ من و احوالِ تباه

۳

سویِ بیت الحَزَنِ سوخته یعقوب آرد

بویی از پیرهنِ یوسفِ افتاده به چاه

۴

نامه ی لیلی چون زید به مجنون آرد

یادگاری به برِ ورقه برد از گلشاه

۵

خون شد آخر دلِ مسکینم اگر سنگین بود

طاقتِ هجر ندارم پس ازین واویلاه

۶

عشقِ او در رگِ جان مایه ی روح است و حیات

زلفِ او در کفِ من صورت کفرست و گناه

۷

دوست را هرچه کند هیچ تفاوت نکند

من ستیزش به ارادت بکشم بی اکراه

۸

آفتاب است که کرده ست به خرگاه نزول

یا ملک هرچه کند عزمِ رکوب از درگاه

۹

زنده از جاذبه ی عشق توان بود ای یار

جنبشی هست هم آخر سببِ روحِ گیاه

۱۰

هرگزم پای ز گل برنکشد دستِ فراق

مگر آن روز که یارم به سرآید ناگاه

۱۱

لبِ او در خورِ دندان نزاری ست چنانک

در دهانِ سرطان دایرۀ خرمنِ ماه

تصاویر و صوت

نظرات