
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۰۶۳
۱
هر که را مهرِ تو در دل نبود بی جان به
وان که جز عشقِ تو اش کیش بود قربان به
۲
دلِ من در سرِ میدانِ محبّت چون گوی
در خمِ زلف چو چوگانِ تو سرگردان به
۳
قفلِ یاقوت که بر درجِ دُر انداخته ای
سخت خوب است ولی پسته و گل خندان به
۴
من به مرجان نکنم نسبتِ لعل تو که هست
بوسه ای زان لبِ لعلِ تو ز صد مرجان به
۵
اگرم تیغ زنی سر نهم اندر قدمت
سرِ چاکر چو رود در قدمِ سلطان به
۶
روی بنمای که ابرویِ تو محرابِ من است
باشدم کفرِ سرِ زلفِ تو از ایمان به
۷
گرچه دردِ تو نزاری نپذیرد درمان
عشق دردی ست که آن را نکنی درمان به
تصاویر و صوت

نظرات