حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۰۶۹

۱

این منم خود را چنین در دست غم بگذاشته

پای مال محنت و جور و ستم بگذاشته

۲

دل به غربت داده و آرام جان در انتظار

عهد او بشکسته و شرط قدم بگذاشته

۳

قصه دردی از او هر شب صبا آرد به من

حرف پنهان کرده و نقش قلم بگذاشته

۴

دیده باشی نیک بختان ریاضت دیده را

از پی اسلام تعظیم صنم بگذاشته

۵

گر صنم آن است من خواهم پرستش کردنش

ملت و اسلام را بینی به هم بگذاشته

۶

هر زمان جانی دگر بخشد رقیبان را حبیب

از وجود خویش ما را در عدم بگذاشته

۷

عشق را فرمود تا بنمود قلب ما به خلق

عقل را حیران چو سکه بردرم بگذاشته

۸

لشکر سودا به غوغا بر سد ما تاخته

در میان خلق ما را چون علم بگذاشته

۹

این نه شرط دوستی باشد که دل بازش دهد

چون نزاری هم دمی را در ندم بگذاشته

تصاویر و صوت

نظرات