
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۰۷۳
۱
باز آمده ای سری در آشفته
ترک همه نام و ننگ خود گفته
۲
بر هر سر کوچه ی گلی دارم
بر خاک ز خون دیده بشکفته
۳
از بس که به فکر دوست مشغولم
از خویشتنم ملال بگرفته
۴
گر باز نظر کند به باغستان
من مست چو بلبلان آشفته
۵
در شورم و غصه های دیرینه
آغاز کنم به نکته ای سفته
۶
او گوش نهاده بر سماع من
من خویشتن از رقیب بنهفته
۷
هیهات اگر رقیب را بینم
آویخته هم چو خوشه از چفته
۸
تا کی کوشد نزاری مسکین
جانی به لب آمده، دلی رفته
نظرات