
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۰۷۵
۱
ای نازنین بی موجبی در خون ما رفتن که چه
ناکرده جرمی هر زمان با ما در آشفتن که چه
۲
برقع برافکن یک زمان آخر زیار مهربان
روی تو ماه آسمان در پرده بنهفتن که چه
۳
کم کن نگارا از جفا هنگام صلح است و صفا
دستی به پیمان در وفا با یار نگرفتن که چه
۴
بس غافلی از کار من از چشم شب بیدار من
از اشک گوهر بار من در دانه ها سفتن که چه
۵
این جا سخن کوتاه به رویم بتا بر ماه به
یک ره به وصلم راه ده بر خاک در خفتن که چه
۶
بیخ امیدم می کنی کارم به هم بر می زنی
چون آخرم رد می کنی اول پذیرفتن که چه
۷
بر کن نزاری دل ز وی دیگر منه بر آب پی
دم درکش اکنون تا به کی بیهوده پر گفتن که چه
نظرات