حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۰۷۷

۱

بر دوستی تو می خورم باده

وز غایت شوق در خود افتاده

۲

شوریده دماغِ مستِ لایعقل

سر بر قدمِ خیال بنهاده

۳

دل پیش روانه گشت و جان از پس

در صحبتِ نامه شد فرستاده

۴

در بند تو مانده ام نمی دانم

کاین عقده شود اگر نه بگشاده

۵

در وادیِ حیرت اوفتد هر کو

در سیر وفا بگردد از جاده

۶

در اصل منافقی بود شاخی

بی بر، چومخنثانِ نر ماده

۷

هستند همیشه خاطر و وهمم

در پیش خیال تو براستاده

۸

نی نی که بود خیال قدِّ تو

پیشِ نظرم چو سروِ آزاده

۹

شک نیست در اینکه دایه ی فطرت

ما را به ازای شیر می داده

۱۰

هر کس نرسد به غورِ سرِّ می

عیسی است ز مریمِ عنب زاده

۱۱

ماییم و می و محبتِ صادق

وین هر دو به نقد هست آماده

۱۲

به زین چه نزاریا همین می گوی

بر دوستیِ تو میخورم باده

تصاویر و صوت

نظرات