
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۰۹
۱
کسی از تو مرا می دهد به وصل بشارت
به مژده می دهمش گر کند به دیده اشارت
۲
گرم عقوبت صد خون ناحق است به گردن
عذاب روز فراقت کفایت است کفارت
۳
به یورت گاه تو تا کوچ کرده اند از این جا
هزار بار به روزی برفته ام به زیارت
۴
نظر به جانب ما کن بیا که همت درویش
اثر کند به ضعیفان مبین به چشم حقارت
۵
وجود هر که زبان در تو می کشند نپذیرند
اگر وضو کند از کوثرِ بهشت و طهارت
۶
تو را به هرچه کنی سر نهاده ایم و مرادت
مسلّم است که صاحب ولایتی و امارت
۷
بگوی گر همه تلخ است کز تو فحش نباشد
بدان دهان شکر خنده ی لطیف عبارت
۸
به روزگار خراسان ِ خاطرم نپذیرد
خرابییی که عراق فراق کرد عمارت
۹
حساب هجر نکردم طمع به وصل نهادم
زیان بحر ندیدم ز حرص سود تجارت
۱۰
به کدیه گر شکری میشود فتوحم از آن لب
چه جای سلطنت مصر پیش اهل بصارت
۱۱
به این تحمل و طاقت نزاریا که تو داری
سفر مکن دگر ار زنده وارسی به دیارت
نظرات