
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۱
۱
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
۲
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
۳
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
خوش آمده است ولیکن بلند بالا را
۴
برو چو باز ندانی ترنج و دست آنجا
که یوسف است ملامت مکن زلیخارا
۵
نه هرشبی که به روز آورم کسی داند
که هم ز درد دلی میبرم سویدا را
۶
پدر مناظره می کرد گفتم ای بابا
در علاج مزن درد بی مدوا را
۷
بیار باده که بر عارفان حرام نشد
حلال نیست ولی زاهدان رعنا را
۸
عجب ز محتسب غلتبان همی دارم
که خود همی خورد منع می کند ما را
۹
نزاریا نفسی جهد کن که دریابی
که دی گذشت و کسی درنیافت فردا را
نظرات