
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۱۰۳
۱
تا قدم در ره مردان ننهی مردانه
لافِ مردی مزن ای خواجهٔ نافرزانه
۲
در حریمِ حرمِ عشق ترا ره ندهند
تا که از خویش به کلّی نشوی بیگانه
۳
خویشتن بین بنبیند به جز از خود کس را
به کسی بین نه به خود تا نبود افسانه
۴
عقل آنجا چه کند چون نتواند ره برد
مرد باید که بود شیفته و دیوانه
۵
قبله از راه حقیقت نکند جز رخ دوست
کعبه سازد ز سر صدق درِ میخانه
۶
بسته ی توبه و پیمان مجازی نشود
جان نهد از کف و از کف ننهد پیمانه
۷
سرّ اسرار چو شمع است از او نور نیافت
هر که بر شمع نشد سوخته چون پروانه
۸
چون نزاری اگر از دامِ بلا برگذری
نبود در سرت از حرص هوایِ دانه
تصاویر و صوت

نظرات