
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۱۱
۱
دلم چو زلف پریشان دوست پر تاب است
ز سوزناکی چو ماهیی که بر تابهست
۲
از آن زمان که بدیدم پر آب چشمانش
کنار من ز سرشک دو دیده غرقاب است
۳
گزاف نیست ز سیلاب دیده گر گویم
به جنت بحر کنارم محیط پایاب است
۴
چو پیش چشم بر استد خیال ابروی دوست
گمان برم که مرا روی در دو محراب است
۵
محققان نپسندند بر دو قبله نماز
دو سکه بر درمی کار مرد قلّاب است
۶
تهی شده ست دماغم ز فرط بیداری
ولی چه سود که بختم همیشه در خواب است
۷
دگر کسان ز رقیبان دوست بگریزند
پناه جان نزاری جواز بوّاب است
نظرات