
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۱۱۰
۱
دلم بر آتشِ هجران بسوخت زار اندوه
رخم به خونِ جگر کرد لالهزار اندوه
۲
ز دست عشوه هنوزم نداده بود خلاص
فکند بازم در پایِ انتظار اندوه
۳
نه ممکن است که بیپایمردیِ شبِ وصل
مرا برون کند از دستِ روزگار اندوه
۴
ز دستِ دل چه کنم کارِ من به جان آمد
ز بس که دست و دلم میبرد ز کار اندوه
۵
اگر فراقم ازین دست پای بردارد
برآورد ز دل و جانِ من دمار اندوه
۶
به لب برآورد از حقّه بدن جانم
به دستِ شعبده هر دم هزار بار اندوه
۷
نه بر مشاهده ی طلعتِ تو در حلقم
زقوم و زهر کند جامِ خوشگوار اندوه
۸
چو از میان تو گویم چراست آن که مرا
ز سیلِ چشم چو جیحون کند کنار اندوه
۹
نماز شامِ غریبان قیامتی دگرست
قیاس کن چه کند در شبانِ تار اندوه
۱۰
مدارِ عشق نباشد نزاریا بر هجر
به کامِ دل بسی عاقبت مدار اندوه
تصاویر و صوت

نظرات