
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۱۱۸
۱
به مزدِ جان خود بر من ببخشای
دمی در کلبه ی احزان ما آی
۲
چه معنی دارد این نامهربانی
بیا ای رشک مهر عالم آرای
۳
بیا ای دیده را چون روشنایی
که بر چشمِ جانبینت کنم جای
۴
تن و جان و دل و دین صرف کردم
دگر گر التماسی هست فرمای
۵
چو شد مُلک وجودم از تو بلغاق
مرا زین بیشتر بلغاق منمای
۶
به جانت دوست میدارم به جانت
که بستان جانم و بر جان ببخشای
۷
تو روحی و لبت آبِ حیات است
مکاه از جان من در عمرم افزای
۸
نیارم دامنت از دست دادن
به دستانِ رقیبِ بی سر و پای
۹
مرا با این شکر نی چاشنی هست
برو گو مدّعی و ژاژ میخای
۱۰
مکُش آخر نزاری را به زاری
چنین بر خونِ ناحق دست مگشای
۱۱
نمیترسی در روزِ مظالم
بگیرم دامنت ای سرو بالای
تصاویر و صوت

نظرات