
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۱۱۹
۱
چیست آن پایبندِ دست گشای
عقل فرتوت و عشق سحرنمای
۲
عقل از امر فایض است آری
عشق هم فایض است از بالای
۳
عاشقی عالمِ خوش است و مرا
نیست اکنون به عاقلان پروای
۴
من چو اکنون نمیپرستم عقل
کوی دیوانگان گرفتم جای
۵
او سرِ خویشتن گرفت چو من
درکشیدم ازو به دامن پای
۶
من و اکنون و جامِ جان پرور
بر جمال بتِ جهان آرای
۷
گفت و گوی سرای باقی را
نیک مستظهرم به فضل خدای
۸
مرغ جان را نزاریا یک ره
زین نشیمن گهِ توهّم زای
۹
تا ببینی عیان به چشم عیان
بال بگشای و سوی سدره برآی
نظرات